چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو