روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو