قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت