در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش