روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت