در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد