اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت