در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت