فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت