هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت