سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت