چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم