روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
دوباره آمده آن شب، شب جدایی او
سرم فدایی او شد، دلم هوایی او
هنوز آن نالهها کز سوز هجران داشتم دارم
به روی شانه گر زخم فراوان داشتم دارم
ببین بغداد را و جوشش زیباترین حس را
خروش جاننثاران «ابومهدی مهندس» را
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
بارالها سوخت دیگر جان غمپروردها
ریختند آتش به جان تشنگان، دلسردها
مرا یاد است سطری بیبدیل از شعر خاقانی:
«که سلطانیست درویشی و درویشیست سلطانی»