در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت