باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت