به نام آنکه مستغنیست بالذّات
«بَدیعُ الاَرض» و «خلّاقُ السماوات»
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا