من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا