چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا