شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد