رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
آسمان ابریست، آیا ماه پیدا میشود؟
ماه پنهان است، آیا گاه پیدا میشود؟
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد