شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من