گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من