یک عمر شهید بود و، دل باخته بود
بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند