در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
یک عمر شهید بود و، دل باخته بود
بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد