مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست