قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست