در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست