در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم