خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
گرچه بیش از دیگران، سهمش در این دنیا غم است
«مرد» اخمش، خندهاش، حرفش، نگاهش، محکم است
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
قسم خوردهای! اهل ایثار باش
قسم خوردهای! پای این کار باش
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
با بستن سربند تو آرام شدند
در جادۀ عشق، خوشسرانجام شدند
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
حرم یعنی نگاه آبی دریا و طوفانش
حرم یعنی تلاطمهای امواج خروشانش
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید