ما به سوی چشمه از این خشکسالی میرویم
با گلوی تشنه و با مشک خالی میرویم
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود