مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه