با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه