سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه