پای زخم آلود من! طاقت بیاور میرسی
صبح فردا محضر ارباب بیسر میرسی
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
به یاری تو به میدان کارزار نیاید
جماعتی که به رزق حلال، بار نیاید
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیداییست
دوباره حال همه عاشقان تماشاییست
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
چنان اسفند میسوزد به صحرا ریگها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا