از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت