سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست