چهل شب است که پای غم تو سوختهایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوختهایم
امسال دوریم از تو... لابد حکمتی دارد
باشد، ولی عاشق دل کمطاقتی دارد
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
هلا! در این کران فقط به حُر، امان نمیرسد
که در کنار او به هیچکس زیان نمیرسد
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
نمیدانم تو را در ابر دیدم یا كجا دیدم
به هر جایی كه رو كردم، فقط روی تو را دیدم...