میروی دریا دل من! دست خالی برنگردی
از میان دردها با بیخیالی برنگردی
نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
بار بر بستهای ای دل، به سلامت سفرت
میبری قافلۀ اشک مرا پشت سرت
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
نمیدانم تو را در ابر دیدم یا كجا دیدم
به هر جایی كه رو كردم، فقط روی تو را دیدم...