بادها هم پیاده آمدهاند که ببوسند خاک پایت را
آسمان هدیه میدهد به زمین، عطر آن پرچم رهایت را
یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
همه از هر کجا باشند از این راه میآیند
به سویت ای امینالله خلقالله میآیند
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
نمیدانم تو را در ابر دیدم یا كجا دیدم
به هر جایی كه رو كردم، فقط روی تو را دیدم...