جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
دوباره آمده آن شب، شب جدایی او
سرم فدایی او شد، دلم هوایی او
از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
اگر دینیست باقی در جهان بیشبهه دین توست
یداللهی که میگویند خود در آستین توست
در حجم قنوتها دعا تعطیل است
یاد از تو - غریب آشنا! - تعطیل است
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
هنوز آن نالهها کز سوز هجران داشتم دارم
به روی شانه گر زخم فراوان داشتم دارم
تابید بر زمین
نوری از آسمان
یا ایهاالعزیزتر از یوسف!
عکس تو را به چاه میاندازند
تبت پایین میآید سرفههایت خوب خواهد شد
دوباره شهر من حال و هوایت خوب خواهد شد
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
این روزها حس میکنم حالم پریشان است
از صبح تا شب در دلم یکریز باران است
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
ببین بغداد را و جوشش زیباترین حس را
خروش جاننثاران «ابومهدی مهندس» را
بارالها سوخت دیگر جان غمپروردها
ریختند آتش به جان تشنگان، دلسردها
تا که نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت
سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت
مرا یاد است سطری بیبدیل از شعر خاقانی:
«که سلطانیست درویشی و درویشیست سلطانی»
از زمین تا آسمان آه است میدانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است میدانی چرا؟
ای خالق راز و نیاز عاشقانه
در پیشگاه عشق مخلوقی یگانه
بسیار بار آب گذر کرد از سرش
شیراز ماند و چشمۀ الله اکبرش
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند