میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو