سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو