عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امام حسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امام حسینیم
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را