بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود