صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود