اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش