در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
یک عمر دلم غصۀ مولا خوردهست
تا حکم شهادت من امضا خوردهست
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست