گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
سبکبالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
زرد اﺳﺖ بهار ﺑﺸﺮ از ﺑﺎد ﺧﺰانی
ﭘﯿﺪاﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮن ﻣﯽﺧﻮرد اﯾﻦ ﺑﺎغ، نهانی
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی