اگرچه در نظرت آنچه نیست، ظاهر ماست
سیاهجامۀ سوگت لباس فاخر ماست
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
عشق با نامِ شما درصددِ تاختن است
نام تو معنی دل بردن و دل باختن است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
تو با حقّی و حق با توست؛ حق پشت و پناه تو
بدیها دور بادا از وجود خیرخواه تو
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را