گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را